مریممریم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
متینمتین، تا این لحظه: 2797 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

لحظات رویایی مرمر ومامانش

یه خانواده خوشبخت و شاد بهشت زودتر از موعد است

نفس جونم تولدت مبارک

روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است بهانه ی زندگیم همسرعزیزم تولدت مبارک ...
31 شهريور 1392

یادش بخیر

دلم تنگ شده دلم واسه اول دبستانم تنگ شده!  که وقتی تنها یه گوشه حیاط وایسادی !.  یه نفر میاد و بهت میگه : با من دوست میشی !؟؟   ...
28 شهريور 1392

سلام جونم صبح بخیر

عزیز دل مامان میدونی این روزها یک همبازی شرمثل خودت پیداکردی  چه ذوقی میکنی احسان ومیگم چندروزه که خاله عتاب اومده توهم خوشت شده بااحسان سرگرم شدی یک بارباهم بازی میکنید یک بارهموکتک میزنید راستس دیشب هم تولداحسان بود خاله براش یک کیک گرفته بود وباهم شمع٢سالگیش رافوت کردید  کیک رابریدید خلاصه خیلی بهتون خوش گذشت مریم جون توفکرکنم اگرهرروز ببرمت جشن تولد خسته نمیشه میخوای فقط بغل کیک وایسی ودست بزنی عزیزم انشاله همیشه درجشن وشادی باشی گلم
25 شهريور 1392

من ودخترم وبابایی

این وبلاگی است که گاهی من و تو وبابامی نویسیم در آن از غم و شادی و رویا … ز گلایه هایی که ز دنیا داریم من نوشتم از شما: که اگر با شما قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر دل به دلم بسپارید و اگر همسفر من گردید من شما را خواهم برد تا فراسوی خیال تا بدانجا که شما باشید و من و عشق و خدا !!! شما نوشتید از من : من که تنها بودم با شماشاعر گشتم با شما گریه کردم با شما خندیدم و رفتم تا عشق نازنیم ای یار من نوشتم هر بار باشماخوشبخترین انسانم … آخر قصه چه می شود نه شما می دانید و نه من...
19 شهريور 1392

خاطره دیروزیازدهم شهریور

عزیز دل مامان دیروز صبح من وتو وبابایی باهم رفتیم محمود آبادوای چقدرخوش آب وهوا بود اونجا همگی بودند داشتند بادام پایین میکردند وهمه کمک میکردند تواولش غریبی میکردی وفقط بغل من بودی ولی بعدش کمی بهتر شدی منم کمی توروگذاشتم زمین وشروع کردم بادام جمع کردن ولی زود خسته شدم تورو اوردم خونه ناهارت رادادم ونهاربقیه راحاضرکردیم بابات اون روزخیلی خسته شدبمیرم براش اصلا عادت نکرده اینجوری کارکنه شب که اومدیم خونه کمردردداشت خوب بگذریم ناهار راخوردند وکمی استراحت  کردند ودوباره رفتند دشت ولی من چون خانم خواب بودی موندم تا ازخواب پاشدی لباسهایت راعوض کردم وبردمت دشت تو هم خوشت اومده بود اونجا آتش روشن کرده بودند وچایی اتشی وبعدش هم ذرت ر...
12 شهريور 1392

دخترکم

دخترم دردانه ی زیبایم عزیز تر از جانم پاره ی تنم دوستت دارم ...  صدای دلنوازت را نگاههای معصومانه ات را شیطنت های کودکانه ات را اشک های بی کینه ات را دل پاک و مهربانت را   همه را دوست دارم می دانی... تو مژدگانی همه ی مهربانی های عالمی تو بهترین همدم و مونس و  با محبت ترین پرستار عالمی تو ارزنده ترین هدیه ی خدا بر روی زمینی و در یک کلام تو رحمت کاملی تو را با همه ی وجود دوست می دارم دخترم همیشه  خوب باش و خوب بمان ...
4 شهريور 1392

عروسی دیشب

عزیزم دیشب عروسی دعوت بودیم منم لباس مجلسیتوتنت کردم موهاتو قشنگ بستم وآماده شدیم بریم هتل کارون بود توماه شده بودی میدرخشیدی عزیزم تارسیدیم اونجا تونگاهت فقط به عروس بود میخواستی روی سن دورورعروس وایسی همه هم اونجا درحال رقص بودن ومن میترسیدم زیردست وپا له شی توهم عین خیالت نبود ولی اون روز متوجه شدم که تو قشنگ به تنهایی راه میرفتی ومیدویدی هروقت تورو رو صندلی مینشوندم میدویدی میرفتی طرف عروس خیلی اون شب اذیتم کردی آخرش اون وسطه تاخوردی زمین یک خانمی باپاشنه کفشش رفت رودستت توهم شروع کردی گریه کردن البته انقدرحواست به مجلس رقص بود که زود ساکت شدی وبرگشتی اون وسطه سرجات وایسادی دیگه خستم کرده بودی زنگ زدم بابات اومد تورو برد مجلس مردونه گلم ...
3 شهريور 1392

گذشت.........

     بچه که بوديم جاده ها خراب بود! نيمکت مدرسه ها خراب بود! شيراي آب خراب بود! زنگاي در خونه ها خراب بود! ولي... آدما سالم بودن!!! ...
2 شهريور 1392
1